آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

خرید

من عاشق روزای چهار شنبه و پنج شنبه ام نمی دونم چرا همیجوری . امروز بابایی خونه ست و کلی کنارش خودتو لوس میکنی صبح که از خواب بیدار میشی تا می بینی بابای تو جاش خوابه رو به من میگی هس  و خوشحال میری پیشش و بیچاره رو بیدار میکنی و کلی از سر و کولش بالا میری اونم که عاشقته حرفی نمیزنه و چون امروز و فردا فقط از صبح پیش شماست کلی باهات بازی میکنه اخه بابایی پدرام خیلی دوستت داره و همش تحویلت میگیره . قرار شد امروز سه تایی بریم هفت حوض یه دوری بزنیم هوا بد نیست ولی احساس میکنم که ابری شده غروب رفتیم هفت حوض و واسه دخمل گلم یه کفش خوشگل گرفتیم سایز پاهات 23 شده بزنم به تخته یه وقتی چشم نخوری عزیزکم دیگه بزرگ شدی ها . بعد از اینکه یه د...
22 شهريور 1390

پاشو گلم بریم بیرون

امروز چهار شنبه دوم شهریور مثل ماههای گذشته باید میرفتم  بیمه کار بابت حضور غیاب بیمه بیکاریم  اگر چه ماههای قبل با وجود شما اینکار سخت بود و یا بابایی باید مرخصی میگرفت ویا  مامانی میومد تا نگهت داره ولی الان که بزرگ شدی دوتایی با دخملی میریم و کلی هم خوش میگذره . صبح ساعت 9:30 با عذاب وجدان ناشی از بیدار کردن شما نمیدونستم چیکار کنم ولی تا بهت گفتم دخملی پاشو بریم بیرون یهو چشات رو باز کردی و خندیدی ، میدونم از عوض کردن لباس و پوشیدن کفش و بستن اون موهای قشنگت بدت میاد و این مقتضای سنته ولی چاره ایی نیست باید خوشگل و مرتب باشی عزیزکم بعد خوردن صبحونه رفتیم بیرون ؛ برگشتنی هم رفتیم هفت حوض تا یه کفش خوشگل برات بخرم ا...
22 شهريور 1390

جمعه

جمعه ها رو نمیدونم چه جوری باید تعریف کنم آخه خیلی دلگیره  مخصوصا که ما اینجا تقریبا تنهاییم و کسی رو نداریم و حالا هم که ماشینمونو فروختیم دیگه کلا خسته کننده میشه .  اما یادت نره عزیزم که بودن تو برای من و بابایی خودش کلی ارزش داره شاید روز خوبی نباشه این جمعه ها اما بودن با تو یه دنیا ست واسه ما .................  ...
22 شهريور 1390

یکشنبه و کلی کار

                                                                                 امروز با بابایی میریم بیرون تا کلی خرید کنیم آخه تقریبا خیلی چیزا مون تموم شده ؛ راستی میخوام این عکس با توپ شما رو بزرگ کنم بزنم به دیوار نمیدونم خوشت میاد یا نه حالا بزرگتر شدی خودت نظر میدی دخملی. قرار آخر هفته مامانی بیاد اینجا خیلی خوشحالم دلم براشون تنگ شده ؛ خودت بزرگ شدی میفهمی یه دختر که از مامانش دوره چی میکشه دعا میکنم هیچوقت خدا تو رو ازمن ...
22 شهريور 1390

آنا و مامان

امروز سه شنبه 90.6.8 بعد از یه روز بارونی و سرد که فکر میکردم ادامه داشته باشه هوا خوب و آروم شد من و شما هم تصمیم داشتیم امروز هم خونه رو تمیز کنیم هم بریم حموم که البته برای شمابیشتر یه آّب تنی به حساب میاد چون به محض حموم کردن شروع به دادو بیداد میکنی حالا که بزرگتر شدی خیلی ترسناکتر شده حموم کردنت آخه هر لحظه میترسم پات سر بخوره . امروز مامانی وبابایی میان و از قرار معلوم چهار شنبه هم عید فطر ه و سه روز تعطیلی در پیش داریم .    دخملی از حموم اومده بیرون و با موهای شونه کرده کلی خوشگل شده البته موقع لباس پوشیدن طبق معمول گریه کرده ولی وقتی نی نیشو دید ترجیع داد اونو ناز کنه .   شب مهمونا ...
21 شهريور 1390

عکسهای دخمل خوشگلم که حالا نانازتر از قبل شده

امروز مامانی و بابایی رفتن و خونه ساکت و آروم شده دوباره من و شما تنها هستیم و فرصتی خوبی برای من تا بیشتر در کنار تو باشم  ببوسمت نازت کنم مال من باشی و بخورمت ( البته این آخری شوخی بود یه وقت نترسی مامانی ). وقت رفتن مامانی اینا کلی گریه کردی آخه نمیدونم چرا هر کی میاد و میره تو این برنامه رو داری فرقی هم نمیکنه کی باشه فقط دوست داری باهاش بری شاید مقتضای سن شماست ولی مامانی اصلا این اخلاق رو دوست نداره . خلاصه بعد خوردن صبحونه رفتم سر وقت پیراهنت که دیروز بریده بودم و حالا دیگه با یه چرخ دور آستین در حال اتمام بود تا خوشگلم بپوشدش. وقتی آماده شد خواستم تنت کنم تا ببینم چه جوری شده ولی تو دیگه دوست نداشتی درش بیاری . عکسا...
21 شهريور 1390

سه روز تعطیلات و موندن ما تو تهرون

  از چهار شنبه شروع میکنم که عیده و ما پنج نفری دور هم هستیم شاید به قول مامانی اگه میرفتیم رشت میتونستیم جایی بریم ولی همین که دور هم هستیم هم خوش میگذره و از تنهایی بهتره مخصوصا واسه من که خیلی وقته بود مامان و بابامو ندیده بودم و فرقی واسم نمیکرد چون بهر حال رشت هم که میرفتم واسه دیدن اونابود .غروب رفتیم بیرون البته شما با بابایی زودتر رفتی میدان هفت حوض و ما بعد اومدیم اما چشمت روز بد رو نبینه تا ما رو دیدی یه الم شنگه ایی به راه انداختی بیا و ببین تا چند ساعت لج میکردی البته یکم حق میدم چون ظهر نخوابیدی و خسته و کلافه بودی ولی تقصیر خودته گلکم تا یکی رو می بینی نه خوب میخوابی نه خوب میخوری چرا نمیدونم ؟      ...
21 شهريور 1390

تقدیم به بابایی جون

  مامان جون میخوام یه شعر واسه بابایی جونم بخونم واسش مینویسی آخه من که نمیتونم : وقتی میای به خونه خونه چه زیباست   بابای من قشنگترین بابای دنیاست   بابای خوبم دوستت میدارم   آخه تو مهربونی الهی همیشه پیشم بمونی .   ...
21 شهريور 1390

تفنگ بازی 90.6.13

  دخمل شیطونم سلام  خوبی ؛ هر روز که میگذره عشق مامان به تو بیشتر میشه واقعا بعضی روزها فکر میکنم اگه خدا تورو به من نمیداد چی میشد احتمالا مامانی یا افسردگی حاد میگرفت یا نمیدونم بهر حال تو دخملی ناز الان مامان رو شاد کردی و هر روز که از خواب بیدار میشه و صورت گلتو میبینه کلی خدا رو شکر میکنه میبوستت عاااااااااااااااااااااااااااااااشقتم . امروز هوس تفنگ بازی زده بود به سرت و کلی شیطنت و ادای اینکه مامان رو داری میکشی و تا میمردم کلی ذوق میکردی میمیرم واسه اون خندههات . وقتی مامانی میخواست ازت عکس بگیره خواستی یه ژست بگیری : همه زندگی من ، طبق معمول وقتی بابا جون غروب اومد خونه خیلی خوشحال شدی رفتی پیشش کلی خود...
21 شهريور 1390