آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

شهر بازی - 90.5.5 ( پارک فدک )

                      دخترکم عشق من و بابا فقط اینه که هر چیزی رو که اراده کنی بتونیم در اختیارت بزاریم چون تو تما م وجود ماهستی ؛ بابا همیشه  وقتی خسته و کلافه از دود و دم این هوای میاد خونه ولی هیچوقت  تا بحال برای بردن تو به بیرون یا پارک نه نگفته ، امروز هم مثل روزای دیگه شما رو به پارک نزدیک خونه بردیم یادمه دفعه اول که بردیمت پارک دوست نداشتی سوار تاب و سرسره بشی میترسیدی ولی امروز خیلی خیلی هیجان زده بودی خوب دیگه دخملکم بزرگ شده بود و برای خودش خانمی بود............                   ...
22 شهريور 1390

ماجرای شهر بازی ارم - 90.5.24

  امروز بیست و پنجم مرداد ماه با هماهنگی قبلی که با عمه فرانک داشتیم تصمیم گرفتیم که بریم پارک ارم چون آرین کارت تخفیف بازی داشت و  از طرفی ما هم که ماشینمونو فروخته بودیم پس عمه اومد دنبالمون ،  راستی بزار از صبح شروع کنم : من و شما گل دختر  رفتیم هفت حوض تا یه دوری بزنیم وای چقدر گرم بود داشتیم از گرما کلافه میشدیم خوش به حالت تو میتونستی آب و آب میوه و هر چی دلت بخواد بخوری ولی مامانی نه . چون ماه رمضون بود و اگه این کار رو میکردم احتمالا باید صد ضربه شلاق میخوردم   خلاصه خیس و گرمازده و کلافه برگشتیم خونه ؛ بهترین وقت برای آب بازی شما بود پس دوتایی رفتیم حموم ؛ وقتی اسم آب و آب بازی و حموم میاد شم...
22 شهريور 1390

90.5.25

امروز هم یکی از روزای خوب خدا بود که با بودن در کنار تو بسیار دلچسب و عاشقانه ست گلکم ؛ مامانی فقط تورو داره و عاشقونه دوستت داره عزیزم امروز خیلی خسته ام نمیدونم شاید بخاطر پارک باشه بابایی هم خیلی خسته بود و پاهاش درد میکرد خوب شما دیروز کلی مارو اذیت کردی اما اشکالی نداره دخملی تا باشه از این زحمتها ؛ امروز خیلی بهونه گیر شدی شاید تو خسته ایی اره گلم؟    آنا خانمی میدونی مامان خسته ست واسه همین داره شیطنت میکنی  و همه چیزو بهم میریزی الهی قربونت برم هیچی که نمیتونم بهت بگم .      بالاخره با گریه و زاری راضی شدی بخوابی دوست ندارم اشک های خوشگلتو ببینم اما اگه بعداز ظهر نخوا...
22 شهريور 1390

تصمیم برای رفتن

امروز 90.5.26  هنوز برای رفتن به خونه پسرخاله داریوش تصمیم نگرفتیم  از خیلی وقتتر خاله سپیده میگفت بیاین ولی ما همش میترسیدیم بدون ماشین با شما سخت بگذره ولی بالاخره دل رو به دریا زدیم و قرار شد فردا بریم البته ظهر میریم چون بابا صبح کار داره .............   میبوسمت عزیزکم تو عشق امروز و فردای منی   ...
22 شهريور 1390

مسافرت + سالگرد ازدواج مامان و بابا

گلکم امروز وارد هفتمین سال زندگی مشتر ک با بابایی جون میشم زندگی که با وجود سختی ها و شادیهایش همیشه برای من در کنار بابایی دلنشین بوده و عاشقانه این زندگی رو دوست دارم و حالا که تو هستی این دوست داشتن  هزار برابر شده .   طرفای ظهر رفتیم  ترمینال شرق تا بریم فیروزکوه ، هوا خیلی گرم بود ولی چرایی نداشتیم بدون ماشین خیلی سخته اما خوب نمیشه که چون ماشین نداریم جایی نریم شما هم کلی شیطونی کردی نزدیک بود بری جای آقای راننده ولی بعدش خسته شدی و خوابیدی و تقریبا بیست کیلومتری فیروزکوه بیداری شدی هوای فیروزکوه هم گرم بود با همون ماشین رفتیم خونه پسر خاله و بعد از نیم ساعت بهمراه خاله سپیده رفتیم مغازه شون وای خدا ن...
22 شهريور 1390

پارک

  هوای فیروزکوه واقعا خیلی عالیه جز صبح تا ظهر که گرم بود ولی غروبای فوق العاده خنکی داره که برای ما که  تو این دودو آلودگی تهران زندگی میکنیم یه فرصته تا لذت ببریم .صبح که از خواب بیدار شدیم تا ظهر کار خاصی نکردیم بیشتر خونه بودیم و بابا و پسر خاله میرفتن بیرون .شب هم تصمیم گرفتیم بریم پارک بادی کلی خوش گذشت و از اونجایی که صاحب پارک بادی پسر خاله بود منهم بی نصیب نماندم و از وسایلش استفاده کردم در مجموع خوب بود امیدوارم به گلکم خوش گذشته باشه .     مامان هم از استخر توپ مثل شما خوشش اومده نمیخواستم تنها باشی عزیزکم  .   اول میترسیدی سوار ترامپولی بشی ولی کم کم ازش خوشت اومد ...
22 شهريور 1390

در خانه

امروز   90.5.29 به اصرار ما بابایی جون مرخصی گرفت و ما فیروزکوه موندیم کار خاصی نکردیم بابا صبح با پسر خاله رفت مغازه شون و ماهم خونه بودیم نزدیکای غروب هم رفتیم بیرون ولی بخاطر حرکات موزون توام با شیطنت شما مجبور شدیم زود بیایم خونه قرار شد صبح زود با پسر خاله و سپیده جون برگردیم تهران روزای خوبی بود کلا دور هم بودن خوش میگذره . عشق من عاشقتم ؛ میمیرم برای این ناز کردنت ، آخه دخملی یه مدته هرچی مامانش بهش میگه گوش میکنه مخصوصا موقع گرفتن عکس ، قربون ژستت عزیزکم .   ...
22 شهريور 1390

برگشت به خونه

امروز دوشنبه  90.5.31  صبح زود اومدیم تهران و اتفاق خاصی نیفتاد که برای گلکم تعریف کنم فقط سپیده جون و پسرخاله داریوش هم با ما اومدن که برای خرید برن باغ سپهسالار ، طرفای ظهر هم اومدن خونه با کلی کیف های خوشگل ، شب هم بعد از کلی صحبت آماده شدیم که بریم لا لا کنیم . ...
22 شهريور 1390