90.1.29
سلام مامانی جونم ، صبح که از خواب بیدار شدی خیلی بامزه بود چون پوشکت پر بود یه جوری راه میرفتی که من و مامان بزرگی خنده مون گرفت ، صبح تصمیم گرفتیم که بریم یه دوری بزنیم هوا هم خیلی خوب بود ، تو راه هم همش میخواستی که بیای بغلم که یه جورایی مشغولت کردیم .رفتیم تا رسالت و بعد خرید با ماشین برگشتیم خونه و تو راه بابابزرگی رو دیدیم که دم در خونه منتظر ماست .
الهی بمیرم برات که خسته شدی و نشستی رو پله مغازه .
اومدیم خونه بعد ناهار شما شروع کردی به شیطنت و تموم کرم رو مالیدی رو صورتت بعدش هم گریه و خواب ...............
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی