90.3.29 عید مبعث
دخملی جونم عاشقتم
صبح که از خواب بیدار شدم و رفتم صورتم رو بشورم اومدم دیدم دخملی بیدار شده و نشسته رو مبل و منو نگاه میکنه عاشق نگاه کردنتم مامانی.
آنا طبق معمول در کنار عروسکاهاش .
دیروز با عمه فرانک که صحبت میکردم قرار بود بریم بیرون و اونا دوست داشتن بریم تیراژه و بعدش سرزمین عجایب و از اونجا که ما تازه شهر بازی رفته بودیم نمیدونستم بریم یا نه ؟
ولی بابایی جون گفت بریم و بخاطر شما کاری نمیشد کرد؛ صبح بعد کلی بازی و ظهر هم بعد خوردن ناهار هر کاری کردیم طبق معمول نخوابیدی ونگذاشتی ما هم بخوابیم ساعت یک ربع به شش حرکت کردیم تا به قرارمون برسیم - طرفای غروب باد و طوفانی بلند شد که نم نم بارون رو میشد دید - خیلی شلوغ بود ولی راحت پارکینگ رو پیدا کردیم و رفتیم پیش عمه اینا ، بعد یه دور زدن تو پاساژ رفتیم سرزمین عجایب که خیلی هیجان انگیز بود و من عاشق اینجور جاهام .
آلبوم عکسهای آنا خانمی در ادامه مطالب ........................