آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.3.31

1391/4/1 0:23
نویسنده : مامان متین
192 بازدید
اشتراک گذاری

صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم دلیلش رو هم نمیدونم ولی فکر میکنم بخاطر خوابهای شب قبل بود ولی بهر حال باید بیدار میشدم و کارام رو میکردم تا با هم بریم بیمه , این بیمه هم برای ما شر شده .

خیلی صدات کردم با بیدار شی ولی دلم نیومد دخملی واسه همین گذاشتم هر وقت خواستی بیدار شی , تقریبا ساعت 11 بود که شما صبحونه خورده و لباسهات رو پوشیده آماده بیرون رفتن بودی دیگه کفشات رو خودت میپوشی و میگی میتونم و منم سعی میکنم دورا دور نگاهی کنم تا اشتباه نکنی اخه دخملی دیگه بزرگ شده اگه این پوشک رو هم ازت بگیرم انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده مامانی خودت همراهی نمیکنی چیکار کنم ؟

از جلو در خونه ماشین نشستیم تا در کارگزاری بیمه , تو راه هم ازم خواستی کرایه رو شما بدی و به راننده گفتی بفرمایین البته آروم گفتی بف ولی من قربون این همه شوق و ذوقت وقتی راننده پول رو گرفت یه نگاهی به من کردی و یه لبخند خیلی زیبا زدی که خوردنی شده بودی .

وای مامانی بیمه چقدر شلوغ بود یادمون رفت بود آخر ماهه و دفاتر بیمه این آخر ماهها شلوغه ولی بهر حال باید کارمون رو انجام میدادیم , بعد تموم شدن کارامون رفتیم پاساژ سپید و یه دوری زدیم و برگشتیم خونه , نزدیک خونه دیگه دخملی شیطون شد و کلی مامان رو  اذیت کرد نمیدونم شاید از خستگی و گرما بود که کلافه شده بودی ولی بهر حال آخر کار منو کلی شاکی کردی .

فلکه اول

حواس دخملی با دیدن یه نی نی پرت شده ولی انگار نی نی هم بدش نمیاد بیاد پیش شما گلم ؟

قایم موشک بازی آنا خانمی .

آنایی در حال خوردن بستنی ؛ اینقدر این روزا بستنی خوردی که من با اینکه بستنی دوست ندارم دارم کم کم علاقه مند میشم .

اومدیم خونه ساعت  یک بود و ناهار خوردیم و طبق معمول شما عمو پورنگ تماشا کردی و من فیس بوکم رو چک کردم تا ساعت شد 7 که دیدم کم کم داری میری که بخوابی , بابایی هم که دیر اومد و شما ندیدیش و اون  تونست فقط ببوستت گلم شب خوش .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

یاس
1 تیر 91 14:06
سلام متین جونم.خوبی؟ آنا جونم چطوره؟ آره عزیزم.من پارسا رو از پوشک گرفتم جیگر.ولی شب ها میگیرمش،چون شبها دیر میخوابه و باید ببرمش دستشویی از خواب بیدار میشه ،واسه همین پوشک میگیرمش.بیرون هم اگه راه طولانی باشه و بدونم گوشه کناری پیدا نمیشه که سرپاش بگیرم حتما پوشکش میگیرم. من هم خیلی سختی کشیدم تا الان به اینجا رسیدم.از یک سال و نیمی داشتم تلاش میکردم عزیزم.براش شورت آموزشی بگیر.باید تشویقش کنی عزیزم.تلاش کن.موفق میشی.ولی من هنوز شیر رو نتونستم ازش بگیرم
شبنم
1 تیر 91 19:46
سلام خانم.
ازتون ممنونم که بهم سر زدید،و خیلی بیشتر از اون ازتون سپاسگزارم بابت حرف های پرمهر و امیدوارکننده ای که بهم تقدیم کردید.
حق با شماست،تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته..و من هم امیدوارم انقدر صبور باشم که بتونم در برابر تقدیر خدا،شکرگزار باشم..


خواهش میکنم عزیزم با اجازه لینکت میکنم