یه روز با یه دخمل خرابکار
سلام دخمل خرابکار خودم
دیگه احتمال زیاد پنجشنبه صبح با سواری میریم رشت و امروز خیلی کار داریم که باید انجام بدیم البته مامانی بیشتر کار داره و شما بیشتر تماشاچی هستی .
بعد صبحونه یه سری به وبلاگها و فیس بوک زدم که بدجور معتادش شدم و نمیدونم چه جوری برم تو ترک ؛ بعد اونم کم کم لباسهایی رو که میخواستیم ببریم رو آماده کردم و گذاشتم تو چمدون قبلا هم گفتم مامانی جونم از بستن ساک و چیدن لباس کلا بدم میاد و نمیتونم واسه همین همینطوری گذاشتم تا شب بابایی جون بیاد و کمکم کنه ، از اتاق که اومدم بیرون دیدم یهو صدای شکستن میاد و شما انگار ترسیده باشی دویدی بیرون وای قیافه ت دیدن داشت برگشتم تو اتاق دیدم بعله پریدی رو چمدون و شکوندیش حالا حال من و قیافه شما ، خیلی دیدن داشت تا دیدی عصبانیم پیشدستی کردی و گریه و فریاد بیا و ببین و تو این مابین هم همش میگفتی مامان منو دوست داری ؟ با اینکه خنده ام گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم و همونطوری عصبانی نگاهت کردم الهی بمیرم چقدر گریه کردی بعدشم تا گفتم حالا لباسها رو چه جوری ببریم رشت گفتی میتونی . ای خدا این میتونم و میتونی تو منو کشتی .اعصابم بهم ریخته بود یکی از چمدونها تو مسافرت منو بابایی شکست و این یکی هم توسط جنابعالی .
آنایی در حال وارسی چمدون مثلا درستش کنه .
بعد هم بپر بپر رو تخت و کلی بازی با اعصاب و احساس من از ترس افتادن شما .
حالا هم در حال بازی با گردنبند مامانی ؛ ببین میتونی اینم خراب کنی راحت شیم .
حالا هم موقع خوردن ناهار ببین چه کارها که نمیکنی با دست میخوای پلو بخوری .
اینقدر ناراحت شده بودم که پلو رو از جلوت برداشتم و بردم آشپزخونه و هیچی نگفتی ولی تا دیدی دارم واسه خودم پلو میریزم و با ماست ازم خواستی که شما هم میل کنین - خوشگلم به ماست میگه بستنی -
بعد تموم این ماجراها که تا ساعت 4 طول کشید و منم هنوز خونه رو تمیز نکرده بودم بهونه گرفتی بریم آب بازی و از اونجایی میخواستم برم حموم ولی بعد جارو کردن خونه تسلیم خواسته شما شدم و رفتیم حموم و کلی خوش گذروندی و بی سروصدا مثل یه دخمل باکلاس حموم کردی و اومدیم بیرون و بعد خوردن شیر خوابیدی و من موندم یه خونه بهم ریخته که حالا معلوم نیست کی باید تمیز شه .
با بعد .....................