آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

خلاصه روزهای گذشته

1391/5/4 13:33
نویسنده : مامان متین
196 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلی گلی من ؛ بخاطر حجم کم اینترنت نمیتونم سر وقت خاطراتت رو بنویسم و عکسات رو آپلود کنم ولی تا جایی که بشه مینویسم که از یاد نره عکسها رو هم وقتی اینترنت رو شارژ کردیم میذارم برات عشقکم .

یکشنبه یکم مرداد ماه : دیگه رسیدیم به مرداد ماه ، گرمترین ماه سال ؛ که البته ماهیه که من و بابایی مراسم  ازدواجمون رو توش جشن گرفتیم فکر کن تو گرمترین ماه سال و درست تو تاریخی که تو شمال حرارت خورشید زیاده هییییییییییییییییی وای من .

از صبح کاری خاص نداشتیم طرفای ظهر با صدای در پارکینگ اول فکر کردی بابایی جونه بعد هم تا گفتم نه و محیا جونه ، رفتی که از پنجره نگاه کنی و تا دیدی اون نیست شروع کردی به گریه ،مجبور شدم زنگ بزنم به مامان محیا جون بگم که کجان ؛ قرار شد اومدن یه سر بیان پیش ما با اومدن محیا بهونه گرفتی بری پیششون آخه اونا خسته بودن رفتی بالا پیش اونا منم رفتم که بیارمت تا مامان محیایی استراحت کنه رفتن همانا و یه چند دقیقه نشستن و بعدش هم دعوا سر یه اسباب بازی شروع شد و شما اصلا کوتاه نیومدی که اسباب بازی محیا رو بهش بدی و اونم دوست نداشت اونو بده به شما؛ خلاصه با هزار زور و زحمت اوردمت خونه و فقط گریه گریه گریه .

همش میگفتی محیا اونو نداد به من و دیگه خسته ام کردی آخه خودت همون اسباب بازی رو داشتی و خرابش کرده بودی حالا عاشق مال محیا شده بودی اینقدر گریه کردی تا آرومت کردم و تلفنی از بابایی خواستم اومدنی یکی واست بخره.

با ناراحتی پیشم خوابیدی و خیلی ناراحت شدم از این همه بی قراریت الهی قربونت برم ...............

غروب با دیدن اسباب بازی خیلی ذوق کردی و به بابایی گفتی مال منه مال منه بوسسسسسسسسسسس

دوشنبه دوم مرداد ماه : صبح بابایی زنگ زد که مانی - دوست صمیمی بابایی جون که رشته و تو دوران دوستی با بابایی باهاش آشنا شده بودم- میاد خونه مون البته واسه شام ؛ منم از اونجایی که قبلا یه دستی به سر روی خونه کشیده بودم خیالم جمع بود و طرفای غروب شروع کردم به آشپزی و یکم تمیز کاری ، شب با اومدن مانی اول گریه کردی ولی تا دیدی که واست شکلات خریده دوباره یخهات باز شده و روابط مسالمت آمیزی با مانی جون برقرار کردی .تا شب کلی عشقولانه باهم در کردین . شب مانی خونه ما موند تا صبح بره خونه خاله ش و از اون طرف بره رشت و موقع خواب هم اگه نمیاوردمت پیش خودم میخواستی پیشش بخوابی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یاس
5 مرداد 91 10:14
قربونش برم.امان ازط دست این وروجکها که چشمشون فقط دنبال اسباب بازیه اینو اونه