آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

5مرداد ماه

1391/5/10 0:09
نویسنده : مامان متین
266 بازدید
اشتراک گذاری


امروز پنجشنبه ست و بابایی طبق معمول سرکاره و ما هم صبح باید بیدار میشدیم که به کارامون برسیم آخه شب میرفتیم خونه عمه ؛ رفتیم حموم و لباسها رو مرتب کردیم و خونه رو جابجا کردیم و آماده بودیم آخه من از کارای دقیقه نود بدم میاد و سعی میکنم همیشه مرتب و آماده باشیم تا اینکه دقیقه نود بخوایم هل هل آماده شیم . عمه زنگ زد که برنامه امروز کنسله و باشه یه وقت دیگه و خوب مهم نبود چون زیاد بهشون زحمت میدیم و کلا خجالت میکشم هر بار که اونجا میریم تلفنی به بابایی جون خبر رو دادم و اونم گفت باشه آنایی رو میبریم شهر بازی ارم و فرصت خوبیه و ازم خواست تا به مامانی محیا هم بگم .

بعد خوردن ناهار زود رفتم آرایشگاه تا کارام رو زودتر انجام بدم و بریم شهر بازی ؛ ساعت تقریبا 8 بود که بعد از صحبت تلفنی با مامان محیا جون که مشخص شد شرایط اومدن رو ندارن حرکت کردیم سمت ارم و تو راه عمه زنگ زد و وقتی فهمید میریم اونجا گفتن دیرتر میان پیش ما و خوب خوشحال شدیم.

شهر بازی انگار نه انگار ماه رمضونه کلی دختر و پسر و کوچیک و بزرگ اونجا بودن که انگار روزه بی معنی بود براشون همه در حال بازی و .......بودن تازه بعد اذان هم کلی آدم میومدن سمت پارک .

کلی بازی کردی راستی دخمل خوبی هم شده بودی و دست من و بابا رو ول نمیکردی و همین کلی ما رو ذوق زده کرد .دوتایی هم سوار سرسره های بلند شدیم که اولش من میترسیدم ولی هیجانی که تو از خودت نشون میدادی باعث خنده ام شده بود منو نگاه دخملی رو ببین .

عمه اینا اومدن و با ما یه شامی خوردن و دوباره رفتیم سراغ وسایل بازی .

برگشتنی ساعت دیگه نزدیک دو بود آخه وقتی رسیدیم خونه ساعت 2:30 شده بود شما خسته خسته خوابیدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مانی محیا
7 مرداد 91 11:32
دختر هیجان!! جای ما خالی دلم سوخت خیلی دوست داشتم بیایم. اما شرایطو دیدی که.. خصوصی داری..
یاس
8 مرداد 91 16:26
آخی.جیگرم.خوش به حالتون چه خوش گذشت بهتون.همیشه به شادی و خنده