آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

آخر هفته

1392/4/30 1:25
نویسنده : مامان متین
222 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی جونم سلام

روزها بشدت گرمه و از گرما و ترس از آفتاب سعی میکنم کمتر بیرون بریم و تو خونه هم حوصله ت سر میره ولی چاره یی نیست بخاطر خونه تصمیم گرفتیم آخر هفته رو بریم رشت ولی بخاطر اظهار نامه مالیاتی که مدتیه بابایی جون درگیرشه قرار شد جمعه بره سر کار و قضیه رفتن کنسل شد .ناراحت

شما هم که شنیده بودی میریم خونه بابایی جون (یا به قول خودت گولگول )کلی برنامه چیدی که اسکیتت رو ببری و اونا رو خوشحال کنی ولی نشد و تا پایان روز همش میگفتی چرا نرفتیم چرا نمیریم .................

پنجشنبه که بابایی از سر کار اومد بعد یه استراحت کوچولو , به قصد خرید کفش واسه خودم رفتیم بیرون البته با ماشین چون هوا خیلی خیلی گرم بود و فقط جلوی چند تا کفش فروشی من پیاده میشدم و اگه پسند نمیشد برمیگشتم تو ماشین آخه اصلا طاقت گرما رو ندارم و کلی کلافه شدم و ترجیح دادم برگردیم خونه سر راه از بن بن چمن زولبیا خریدم و شما شاکی که چرا بامیه نداره و من از اینا دوست ندارم ولی چاره یی نبود خوشگلم همیشه که نمیشه باب میل شما باشه چشمک

جمعه صبح بابایی رفت سر کار ؛ ما هم ساعت 11 از خواب بیدار شدیم و بعد صبحونه و تدارکات ناهار , بابایی هم اومد و غروبش هم افطاری رو خونه عمه فرانک گذروندیم از خونه عمه نگم که چقدر بنده خدا رو اذیت کردی و انگار هم بازیت بود و پا به پات میومد .جدیدا با آرین و آقا شاهر خ هم صمیمی شدی و این صمیمیت کار دست اون دو تا داده .یه جوری شده که آقا شاهر خ رو به اسم صدا میکنی و نه آقایی و نه .......... و من کلی خجالت میکشم .

شب هم ساعت 12 حرکت کردیم خونه و ساعت 1 رسیدم , خیابونها  ترافیک بود انگار همه داشتن از مهمونی برمیگشتن تو ترافیک شما هم خوابیدی .و من خوشحال چون دیگه شب نمیگفتی :نخوابیم .لبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)