دوباره برگشتیم
سلام دخمل خوشگلم
دوباره اومدم تا برات بنویسم , این چند روز درگیر عروسی عمو بودیم دهم آبان عروسیش بود و ما پنجشنبه صبح ساعت 4 حرکت کردیم سمت رشت شما هم تو ماشین خوابیدی , وقتی رسیدیم بعد صبحونه و کمی استراحت به کارهای عقب مونده و تحویل لباسم مشغول بودیم شب هم رفتیم خونه مامان مینا و خاله ملاحت و بچه هاش اونجا بودن دور هم خوش گذشت .
خدا خدا میکردم که روز عروسی بارون نباشه که از شانسمون هم بارون نبود ولی هوا خیلی سرد بود ساعت 3 رفتم آرایشگاه و شما رو سپردم به باباجون ، تا کارهام تموم شه ساعت شد 6 , ای وای دیگه صدای بابایی در اومده بود عروسی ساعت 6 شروع میشد و من هنوز آماده نبودم با آژانس برگشتم خونه دیدم دخمل گلم آماده و خوشگل شده احساس خوبی بود که شما آماده یی تند تند لباسهام رو پوشیدم و راهی عروسی شدیم .
شب خوبی بود و شما هم کلی بازی کردی تا رقص و با آوا اینور و انور میرفتی و تذکرهای من و بابا کار ساز نبود آخر شب هم خسته تو ماشین خوابیدی تا خونه عروس .
عاشششششششششششششقتم
شنبه هم روز سرد و بارونی بود و نشد کار خاصی انجام بدیم فقط من و بابایی رفتیم سراغ چند تا بنگاه واسه خونمون که همشون هم مینالیدن که بازار راکده و قول هایی میدادن و هیچی به هیچی ...
برگشتیم خونه و شب دور هم بودیم با دایی جون و خانمش و ....کلی غیبت و قلیون و کیک و شیرینی که مامان مینا بهمون داده بود .
یکشنبه هم بعد ناهار حرکت کردیم سمت تهران .......
روزای خوبی بود قرار شد امسال مامان جون و دایی اینا بیان تاسوعا و عاشورا پیش ما و برخلاف سالهای قبل دیگه رشت نباشیم هر چند دلم میگیره و لی خوب به یک بار امتحانش میارزه .