آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

دوباره برگشتیم

1392/8/15 10:18
نویسنده : مامان متین
200 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

سلام دخمل خوشگلم

 

دوباره اومدم تا برات بنویسم , این چند روز درگیر عروسی عمو بودیم دهم آبان عروسیش بود و ما پنجشنبه صبح ساعت 4 حرکت کردیم سمت رشت شما هم تو ماشین خوابیدی , وقتی رسیدیم بعد صبحونه و کمی استراحت به کارهای عقب مونده و تحویل لباسم مشغول بودیم شب هم رفتیم خونه مامان مینا و خاله ملاحت و بچه هاش اونجا بودن دور هم خوش گذشت .

خدا خدا میکردم که روز عروسی بارون نباشه که از شانسمون هم بارون نبود ولی هوا خیلی سرد بود ساعت 3 رفتم آرایشگاه و شما رو سپردم به باباجون ، تا کارهام تموم شه ساعت شد 6 , ای وای دیگه صدای بابایی در اومده بود عروسی ساعت 6 شروع میشد و من هنوز آماده نبودم با آژانس برگشتم خونه دیدم دخمل گلم آماده و خوشگل شده احساس خوبی بود که شما آماده یی تند تند لباسهام رو پوشیدم و راهی عروسی شدیم .


شب خوبی بود و شما هم کلی بازی کردی تا رقص و با آوا اینور و انور میرفتی و تذکرهای من و بابا کار ساز نبود آخر شب هم خسته تو ماشین خوابیدی تا خونه عروس .


عاشششششششششششششقتم

شنبه هم روز سرد و بارونی بود و نشد کار خاصی انجام بدیم فقط من و بابایی رفتیم سراغ چند تا بنگاه واسه خونمون که همشون هم مینالیدن که بازار راکده و قول هایی میدادن و هیچی به هیچی ...

برگشتیم خونه و شب دور هم بودیم با دایی جون و خانمش و ....کلی غیبت و قلیون و کیک و شیرینی که مامان مینا بهمون داده بود .

یکشنبه هم بعد ناهار حرکت کردیم سمت تهران .......

روزای خوبی بود قرار شد امسال مامان جون و دایی اینا بیان تاسوعا و عاشورا پیش ما و برخلاف سالهای قبل دیگه رشت نباشیم هر چند دلم میگیره و لی خوب به یک بار امتحانش میارزه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مانی محیا
18 آبان 92 12:22
سلام عزیزم. همش به عروسی. خوب دوستم یه عکس از خود خوشگلت هم میذاشتی تا ما حض کنیم. رمز هم داشت مسئله ای نبود. دلم خیلی براتون تنگ شده. بخدا تو این روزهای کوتاه نمیشه تکون بخوری. شما بیمعرفتا هم که نمیاید سمت ما.. کار خوبی کردین. من هم دلم میخواد تهران باشم. دیگه بعد سی سال برنامه ها ی شمال برام تکراری شده. اما دوستای باباعلی دست از سرشون برنمیدارن.. خوش باشید