آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.7.8

1390/7/9 16:10
نویسنده : مامان متین
219 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح برام خیلی دلنشین بود چون شبش شما مامان رو بغل کردی و خوابیدی دستت رو هم دور گردنم حلقه کرده بودی وای چه احساس خوبی درست مثل وقتی که تو شکمم بودی و جزیی از وجودم حست میکردم حالا هم که نفست بهم میخورد دوست نداشتم هرگز این لحظه تموم شدنی باشه خیلی دوستت دارم گلم.                                                                                                                                               ولی باید میذاشتمت رو بالشت تا بخوابی آخه خسته میشدی ولی دوست نداشتم .

صبح که بیدار شدیم بعد از  صبحونه تصمیم گرفتیم تا بعداز ظهر بریم بیرون و بخاطر جشن عروسی که در پیش داریم مامان یکم بوتیکهای لباس رو نگاه کنه واسه همین خونه رو جمع و جور کردم چون غروب نمیشد شما هم با بابایی جون بازی کردی و آهنگ گذاشتینو کلی بابا رو به رقص آوردی .بعداز ناهار هم نخوابیدی و نذاشتی بابایی هم بخوابه .

ساعت 5یا 6 بود رفتیم هفت حوض به محض رسیدن به میدون هفت حوض خوابیدی و ما با خیال راحت مغازه ها رو نگاه کردیم اماچیز جالبی ندیدیم برگشتنی دیگه بیدار شده بودی و تصمیم گرفتم که دخملی یکم راه بره ولی برخلاف روزای گذشته دست مامانی یا بابایی رو میگرفتی و این خیلی خوشحال کننده بود یعنی دخملی بزرگ شده هورا هورا هورا هورا ...........

تو راه نزدیک یه کلوپ cd عکس پنگول رو دیدی رفتی سمتش آخه خیلی آشنا بود دخملی بیشتر اوقات پنگول رو تو برنامه رنگین کمونه نگاه میکنه و خیلی دوستش داره .

سر آخر هم از نگاه کردن خودش تو آینه بغل cd فروشی لذت میبر د.

امشب هم دوباره مثل شبهای گذشته تازه وقت خواب یادت میاد که برای مامانی داستان تعریف کنی دوباره داستان تکراری سوراخ کردن گوشت تا میخوام بخوابونمت بلند میشه رو پاهام میشینی و میگی گوووش(این کلمات رو هم با آهنگ خاص خودت تلفظ میکنی عشقم ) بعد شروع میکنی به تعریف، وای خدا کاش زودتر حرف بزنی حداقل مامان بفهمه چی میگی فدات شم .

بخواب نازکم ؛ خوابهای خوش ببینی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)