یه روز شلوغ واسه مامانی
امروز جمعه ست و من تصمیم گرفتم با مامان بزرگی و بابابزرگی برم یه جا که چند نفر از دوستای مامان بزرگی تعریفشو میکردن (جمعه بازار تهران ) تا حالا اسمشو نشنیده بودم اما به یه بار رفتنش میارزید قرار شد بابا پدرامی و شما خونه بمونین آخه ممکن بود واسه شما خسته کننده باشه و چه خوب که شما رو نبردم .با تعریفایی که میکردن من اصلا از اینجور جاها خوشم نمیاد ولی خوب رفتیم و با خستگی ساعت 3 اومدیم خونه . بعد ناهار چون قراره شب بریم خونه عمه بابا با هم رفتیم حموم و کلی بازی کردی در واقع اسمش حموم رفتنه ولی واسه شما آّب بازی بیشتر شباهت داره .
خونه عمه هم خوش گذشت با عمه های دیگه بابایی که خارج بودن از طریق نت صحبت کردیم و کلی شما رو ناز دادن عمه فرشته واسه شما یه شعر خوند و با شکلکهاش شما رو به خنده در آورد. شما هم ادا شو در میاوردی و میگفتی تیک تاک آخه شعرش این بود : من پاندول ساعتم تیک تاک تیک تاک.....و ادای پاندول رو در میاوردو حالا شما یاد گرفتی مامان فدای تو بشه .
شب برگشتیم خونه و تازه شیطنتهای شما گل کرد.
لیوان آب رو گرفته بودی دستت و داشتی صورتتو میشستی .
بابایی هم که رفته بود حموم و داشت موهاشو خشک میکرد هم به شیطنتهای تو اضافه شدو دوتایی داشتین با سشوار بازی میکردین .
شب خوبی داشته باشی گلکم .