سه شنبه سوم آبان

مامان گلی سلام خوبی دخملی ؛ الان که داری این مطالب رو میخونی حتما یه دختر خوشگل و زیبا شدی که میتونه بخونه و بنویسه و شایدم یکم بلده بخونه و مامانش کمکش میکنه بهر حال آرزو میکنم  هر کجا که هستی و تو هر سنی که هستی شادو سلامت و موفق باشی که تنها آرزوی یک مادر همین و بس.

نمیدونم چرا دیروز اصلا حوصله نداشتم بشینم و یه چند جمله برات بنویسم خیلی ناراحت بودم ولی خوب حسش نبود ولی الان خیلی بهترم و بعد یه حموم حسابی که معمولا با شما یکی دو ساعت طول میکشه و حالا که شما در خواب ناز هستی اومدم پای لپ تاپ.

دیروز بخاطر نظافت ساختمون نتونستیم یه سر بیرون بریم هر چند که شما مدام میگفتی بریم دد یعنی بیرون بابایی ساعت 6:15 اومد رفت پایین پیش نظافتچیه و کلی گریه کردی بری پیشش ولی خوب نمیشد .

راستی مامان محیا جون هم اومد و محیا رو چند دقیقه پیش ما گذاشت که بره ماشین تو پارکینگ رو بخاطر نظافت جابجا کنه خیلی خوشحال شدی همینطور محیا جون که دیگه دل نداشت بره و مامانش به هزار ترفند بردش . واقعا بعضی اوقات دلم برای شما بچه ها میسوزه هم بخاطر موقعیت زندگیتون که آپارتمان نشین هستیم و هم بخاطر تنهایی تون . باز ماها تو گذشته یه خواهر یا دختر خاله و دختر عمو داشتیم که در طول روز یا هفته باهاشون بازی کنیم ولی شما چی .............

شب هم دور هم با بابایی جون مسابقه رقص tv persia رو نگاه کردیم و شما کلی رقصیدی در ضمن کلماتی مثل عروسک و بستنی و تو پ رو که یاد گرفته بودی واسه بابایی ادا میکردی و اونهم خیلی خوشحال شد .

بهر حال امروز هم گذشت و ما در انتظار فردا رفتیم که لا لا کنیم .