90.8.10
دخملی جونم سلام وای که مامان چقدر خوابش میاد ولی خوب دیگه شما بیدار شدی و ماهم مجبوریم بیدار شیم آخه دخملی شیر میخواد صبحونه میخواد، بعد دیشب امروز صبح خیلی سخت بود که بیدار بشیم ولی نمیدونم چطور شما ساعت 9:30 از خواب بیدار شدی پسر خاله که صبح زود تر بیدار شده بود وبیچاره بابای پدرام که نمیدونم چه جوری رفت سر کار ومن و سپیده جونم که مجبورا بیدار شدیم بعد خوردن صبحونه شما شروع کردی به دددر گفتن و تصمیم گرفتم که حالا که سپیده جون اینا میرن با اونا حداقل یه دوری هفت حوض بزنیم هوا امروز سرد ولی آفتابی بود و هفت حوض هم تقریبا خلوت ؛ چند تا بوتیک واسه خرید پالتو برای شما سر زدم ولی قیمتها خیلی بالا بود نمیدونم امسال که کاپشن داری آیا خرید پالتو فایده داره یا نه ؟ بهر حال کار مامانی معلوم نیست یه وقت دیدی واست خریدم عشقم .
دخملی چتری رو که سپیده جون واسه برادر زاده اش خریده گرفته نمیده ، الهی قربونت برم میخواستی بیای پایین ولی من نذاشتم آخه مامانی حرف گوش نمیدی و همش میدویی و میری .
تو راه پسر خاله تصمیم گرفت بیان خونه ما و بعداز ناهار برن ما که همه خسته بودیم شبیه سپاه شکست خورده برگشتیم خونه و بعد ناهار اونا رفتن و شما که معلوم بود دیگه حال نداری د رحین خوردن شیر به یه خواب ناز رفتی میبوسمت عشقم خوابهای خوش ببینی.