90.8.11
سلام عشقم خوبی امروز صبح ساعت 10:30 از خواب ناز بیدار شدی و مثل همیشه ملوس و ناز فقط دل مامان رو بردی اول یه بوس کردی و بعد نازی و بالاخره بیدار شدی اخر بخاطر این کارهات مامانی یه بلایی سر خودش میاره .
امروز ناهار پوره سیب زمینی رو که خیلی هم مورد علاقه ات هست رو خوردی و یه دفعه دیدم غیبت زد پاشدم ببینم کجا رفتی دیدم چشمت روز بد نبینه آنا خانم صندلی گذاشته و داره به گاز دست میزنه .
ازت عکس گرفتم تا به بابایی نشون بدم که چه دخمل ترسناکی شدی آخه تابابایی میگه آنا امروز دختر خوبی بود زود میگه اره چشم .
بعد رفتی سروقت لاک های مامان و گفتی واسم لاک بزن منم مجبور شدم ناخنهای خوشگلت رو لاک بزنم اما ماجرا به همین جا خاتمه پیدا نکردو خواستی خودت لاک بزنی شانس آوردم لاک صورتی خیلی کمرنگ بود گرفتی دستت و همه رو به انگشتات زدی سر آخر هم برس لاک رو شکوندی و دست از سر لاک بدبخت برداشتی .
اینم آنا خانمی ازنمای نزدیک که معلوم نیست شرمنده ست که مامانش رو اذیت کرده یا نه ادای دخملهای خوب رو در میاره.
وبالاخره خوابیدی و مامان تونست یه نفس راحت از دستت بکشه ( ناراحت نشی مامانی بخدا خیلی خسته شدم امروز خیلی شیطون بلا شدی)...........