90.8.19
امروز صبح بابایی از اونجایی که مغازه دایی جون حسن رو ندیده بود تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان بزرگی و بابایی بره مغازه . در نتیجه ساعت ١١ عمو پرهام ما رو رسوند خونه مامان بزرگی و بابا رفت پیش دایی ؛ غروب هم خاله راحله و شوهرش اومدن و شب خوبی رو گذروندیم و واسه رفتن فردا آماده شدیم .
آنا در حال پرسه زدن در کوچه .
اینم موش موش مامان که چه ناز خوابیده .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی