آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.9.4

1390/9/4 14:43
نویسنده : مامان متین
216 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملی امروز چهارم آذر ماهه و آخرین ماه از فصل زیبای پاییز که کم کم ما رو به دی ماه همیشه زیبا که دخملی رو خدا توش به ما داد نزدیک میکنه.

 از دیروز صبح برات بگم که با زنگ عمه ماهرخ ( عمه بابایی جون ) تصمیم گرفتیم بریم خونه شون چون عمه فرانک و یاسی جون و ساقی هم بودن معلوم بود که خیلی خوش میگذره اما بابایی که رفته بود سرکار یکدفعه ایی زنگ زد و گفت حالم خیلی بده و میترسم که بریم همه رو مریض کنم پس زنگ زدو مهمونی رو کنسل کرد البته خیلی اصرار کرد که ما دوتا بریم ولی بدون بابایی هرگز مخصوصا که الان مریضه .قٍالِبــ و شکلکــ هاےِ كـــيكــــوبهمین خاطر تصمیم گرفتم به یکسری کارام برسم مثلا ارایشگاه رفتن که خیلی هم شلوغ بود ساعت طرفای چهار بابایی به گوشیم زنگ زد و گفت عمه فرانک میاد دنبالتون تا شما رو ببره خونه عمه ماهرخ و واسه خودش یکسری برنامه ریزیها رو کرده بودو خیلی اصرار که برین و پنجشنبه و جمعه تون رو خراب نکنید و ما رفتیم خونه عمه و تو راه فهمیدیم که امروز واسه ساقی خوشگل دارن تولد میگیرن www.sheklak.tk..............شب خوبی بود کلی بازی کردی و تازه بجای ساقی هدیه گرفتی و البته مامانی هم بی نصیب نبود یاسی جون ما رو خیلی شرمنده کرده بود و من هم از اونجایی که نمیدونستم امروز جشن تولدشه و چیز ی هم نخریده بودم مجبور شدم بهش پول بدم که اینکار رو در مورد بچه ها دوست ندارم .www.sheklak.tk 

شب با اصرار زیادعمه جون و یاسی و ساقی اونجا موندیم هر چند تمام حواسم پیش بابایی بود آخه بیچاره بدجور مریض شده بود ولی خودش اصرار داشت که ما هر چه بیشتر ازش دور باشیم بهتر ه تا شماگلم هم مریض نشی .

شب تقرییا ساعت ١:٣٠ بودکه عمه فرانک اینا رفتن و شما هم که عمه رو خیلی دوست داری بنای رفتن با اونا رو گذاشتی ولی تا دیدی من نمیخوام برم اومدی بغلم و خدا رو شکر بدون گریه شما اونا رفتن.  قبل خواب دوباره با دیدن اشکان گریه کردی نمیدونم چرا اشکان رو که میبینی میزنی زیر گریه اولین باری که میبینم نسبت به یکی اینطوری واکنش نشون میدی عزیزم خدا کنه دیگه از ش نترسی آخه اون پسر خوبیه و تو رو هم دوست داره .و بالاخره آنا خانمی و ساقی جون خوابیدن و   من و یاسی جون تا ساعت ٤ بیدار بودیم وکلی حرف داشتیم که بزنیم از غیبت گرفته تا حرفهای بیخودی و خنده دار .www.sheklak.tk

صبح ساعت ٩:٣٠ بیدار شدیم از پنجره بیرون رو که نگاه کردم دیدم برف میاد چقدر قشنگ و زیبا بود دخملی ؛ تماشای برف از پشت پنجره و یه جای گرم و نرم خیلی حال میده .

ساعت ١١ هم برگشتیم خونه و الان شما و بابایی بعد خوردن ناهار خوابیدن و مامانی هم پشت لپ تاپ در حال نوشتنه و خیلی هم خسته ست ............

عكس و 

تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام 

------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

dp
4 آذر 90 22:35
با سلام . ضمن عرض تبریک به دلیل وبلاگ قشنگتون ، ملیسا خانم منتظر شماست تا وبلاگش رو مشاهده کنید . منتظر حضور شما هستیم.