خونه مامان بزرگی
چهارشنبه 9 آذر
بازم خونه مامان بزرگی و بازم لوس شدن و بازم شیطنت آخه این دخملی اینقدر شیرین زبونه دل همه رو برده مخصوصا که بابا بزرگی رو هم گل گل صدا میکنی و اون داره از این بابت ذوق میکنه همه ازدیدن تو خوشحال و شاد هستند و هر کاری که میگی انجام میدن بخاطر همین هر بار که میایم رشت و برمیگردیم شما لوس تر از قبل میشی .
آنا خانمی در حال بادکنک بازی
راستی دخملی قبل اومدن ما رشت برف باریده بود و شما برای اولین بار دست به برف زدی و با تعجب داشتی نگاش میکردی.
امروز مامان تنهایی رفت بازار و واسه شما کامواهای خوشگل خرید تا از فرصتی که پیش مامان بزرگی هستیم استفاده کنیم و چیزای خوشگل واسه شما ببافیم . برگشتنه دیدم که با مامانی بزرگ اومدی کوچه برف بازی میکنی .تا منو دیدی گفتی بریم کوچه و برف ها رو نشون دادی میمیرم برات عشقم .
شب هم که همش ادای مامان بزرگی رو در میاوردی و اون هر کاری میکرد تکرار میکردی ، اینقدر بازی کردی که خسته شدی و زود خوابیدی .
مثلا داری مثل مامانی میشینی ، قربون دخمل نازم برم که این مدلی نشسته .
پنج شنبه هم که خونه مامانی بودیم و من با خاله راحله رفتم بیرون و شما پیش مامانی و مامان بزرگ من موندی و بخاطر سردی هوا نمیتونستم ببرمت .