آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

دی ماه 92

چون خیلی وقته که ننوشتم خلاصه دی ماه رو برات میذارم : مهمترین و قشنگترین رویداد این ماه تولد دخمل خوشگلم بود که نشد امسال جشن تولد بگیریم و هر چی بود سه نفره بود ولی عکسهای آتلیه ت خیلی قشنگ شده و هر کی دید از این عکسها تعریف کرد و منم به همشون گفتم خوشگلی از دخمل نازمه عاشقتم عزیزکم . عمه که دید امسال تولدی واست نگرفتیم چند رو بعد تولدت که یاسی جون دختر عمه بابا مهمونشون بود و روز تولدش هم مثل شما 5 دی ماهه , دور هم یه تولد کوچولو واسه شما دو تا گرفت و هدیه ش رو به شما داد یه سرویس نقاشی قشنگ و یاسی جون هم تاپ و شلوار که احتمالا تابستون حتما اندازه ت میشه مامان بزرگها و دایی جون هم پول دادن که قرار شد برات یه چیز بخرم ولی همش خ...
9 بهمن 1392

بی مقدمه

سلام دخمل گلم خیلی دوست دارم دوباره بنویسم و بابایی هم خیلی اصرار کرد آخه اینجا یه یادگاری کوچولو هست واسه شما که بزرگ شدی بخونی و ناگفته و جزییاتی رو که فراموش میشه به یاد داشته باشی به قول بابایی تو که همش تو نت هستی چرا خاطرات دخملی رو نمی نویسی شاید کم کاری از خودمه ولی از این به بعد دوباره قول میدم بنویسم .
9 بهمن 1392

جمعه 1 آذر

(این عکس واسه شما ست عشقم بوس بوس) دیشب مدام فربد بیدار میشد و باعث میشد که ما هم بیدار شیم بخاطر همین شب جالبی نبود و کلی کلافه شدیم بیشتر مامانش که دیگه خسته شده بود .صبحونه رو خوردیم و تصمیم گرفتیم بریم بیرون ولی نمیدونم چی شد که آخرش بابایی جون و پسرخاله داریوش رفتن و ما خانمها بعلاوه فربد کوچولو موندیم خونه و کلی غیبت و چک کردن فیس بوک شد کارمون . بعد خوردن ناهار هم یه استراحت جزیی رفتیم که یه دوری بزنیم هوا هم خیلی سرد بود اول رفتیم سمت جمهوری تا مسیر رو به پسر خاله م نشون بدیم بیشتر مغازه ها بسته بود و ولی به همون مغازه هایی که باز بود سرکی کشیدیم و یه کتونی واسه شما خریدم پسرخاله هم یه بوت خوشگل واسه پسرش خرید از سرما زود ب...
3 آذر 1392

پنجشنبه 30آبان

بعد کلی بریم و نریم خونه عمه , بالاخره سپیده جون گفت که امروز بعد ناهار میان پیش ما و فربد رو میزارن پیش ما و بعد میرن یکی دوساعتی بازار , و منم مجبور شدم قبول کنم کلا از این کار خوشم نمیاد چون از مسئولیتی که قبول میکنم میترسم ممکنه هر لحظه اتفاقی بیافته که خارج از ذهن و پیش بینی آدم باشه بخاطر همین تا سعی دارم اینطور مسئولیتها رو به عهده نمیگیرم ولی بخاطر سرمای هوا دلم نیومد بچه رو ببرن ناگفته نمونه که فربد هم مدام هوای مادرش رو میکرد و کلی بغض که دلم داشت ریش ریش میشد وقتی مامانش رو دید از خوشحالی گریه کرد و من مونده بودم این احساس یه بچه یکسال و سه ماه رو چی میشه اسم گذاشت . کلی باهم بازی کردین و فربد هم چون چند ساعتی رو با من بو...
3 آذر 1392

این هفته

سلام دخملی خودم , خوبی عشقم الان که داری این مطالب رو میخونی میخوام بخندی و شاد باشی نمیدونم کنارتم یا نه ولی میخوام منو ببوسی یه بوس شکلاتی . این هفته اتفاق خاصی نیفتاد که برات بنویسم و بخاطر هوا و سرما بیشتر خونه بودیم البته یه روزش باهم رفتیم باغ سپهسالار تا یه نگاهی به چکمه ها بندازم و یه روز هم رفتیم هفت حوض که در کل این بازار رفتنها دیگه امری عادی شده واسه ما .یه اتفاق خاص این هفته تولد من بود که شما قبولش نکردی و هر کی زنگ میزد تبریک بگه میگفتی تولد خودمه امان ازدست تو وروجک , راستی امروز که چهارشنبه ست و من هم کلی کار واسه آخر هفته دارم چون سپیده جون اینا میان بردمت سنجش بینایی و همه چیز خوب بود بعد باهم رفتیم بازار م...
29 آبان 1392