سفر شمال 90.6.27
امروز تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان و بابای بابایی ؛ صبح زنگ زدم و به مامانیت گفتم میایم اونجا ولی فکر کنم بد متوجه شد آخه وقتی رفتیم خونشون هر چی زنگ زدیم کسی در رو باز نکرد شانس آوردیم که دایی نرفته بود بعدا متوجه شدیم که مامانی فکر کرده ما بعدازظهر میریم و رفته بیرون ؛ وقتی فهمیدن که ما پشت در هستیم خیلی ناراحت شدن و رفتن خونه مامانی اینا تا ما بریم اونجا و ما رو بیارن دوباره خونه شون. اگر چه خونه مامانی اینا آپارتمانیه و شما تو این دو سه روزه عادت کردی بری حیاط بازی کنی ولی اونجا هم از شیطنت کم نذاشتی . اولین کاری که کردی رفتی سراغ کامپ یوتر عمو و خواستی که با موس بازی کنی . مامانی و بابایی که بعد ا...
نویسنده :
مامان متین
2:00