یکشنبه 3 شهریور
امروز باید میرفتیم اسکیت , میخواستم ساعت 11 ببرمت چون ساعت 1:15 واقعا سخته برام و از اونجایی که کلاسای شهریور ما هم از نظر تعداد بچه ها کمتره ساعت 11 بهترین ساعته , داشتم آماده رفتن میشدیم که مامان یاسمین زنگ زد که بچه ها هم اصرار میکنن که بریم اسکیت و میگن زنگ بزن آنا هم باشه و از قرار ساعت 1:15 آماده بودن و از ما خواستن ما هم همون وقت بریم که منم قبول کردم . تا یاسمین رو دیدی اصلا محل بهش ندادی ولی بعدا دیدم بغلش کردی و عشقولانه , بعد کلاس هم طبق معمول با هم تبانی کردین واسه بستنی خوردن .ظهر بعد خوردن ناهار از خستگی کنارم خوابت برد و تا ساعت 6 خوابیدی. غروب بابایی زنگ زد که بریم دلاوران واسه دیدن مبل ها و من بسیار خوشحال , آماده ...
نویسنده :
مامان متین
13:47